سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش در عرصه تنهایی یک مرد غریب .. .. همه رنج و غم عالم خاک .. .. جوشن رزم نمی پوشیدند .. .. کاش در شام هم آغوشی مردی با درد .. .. بین مستان خرابات نشین .. .. یک دو تن جام نمی نوشیدند .. .. کاش در روز وصال یاران .. .. دستان خشن عادت هر روز .. .. به روی خورشید، چادر تیره شب را نمی پوشیدند .. .. توبه کردم ز هم آغوشی می،اما کاش .. .. بین پستوی فراموشی درد .. .. این همه خم به فراخوانی من .. .. دست افشان نمی جوشیدند

اشک ستاره

کویر آزاد :: 92/3/27:: 6:52 عصر

دستم را بگیر
چه آن هنگام که به قعر خاک خوانده می شوی
و چه آن زمان که در تقلای شکفتن ، سر از خاک بیرون می آوری

دستم را بگیر 
که به هر قدم که گورت را میکنی
به همان قدم نیز ریشه ات را سخت تر می پراکنی

که به هر قدم که فرو می روی
به همان قدم نیز بالا می گیری

دستم را بگیر ، دستت را بده
تا در ظلمت زندان زمین ، هوس نشستن بر بالهای شب پره را از خاطر نبریم
تا در باور ترک برداشته زمین ، بذر لاله های وحشت وحشی را بپاشیم
تا بر دل ریش ریش زمین ، دانه های سیب ممنوعه را بکاریم

دستم را بگیر ، دستت را بده
تا در وزش بادهای نرم آرزو ، سوار بر بالهای کاغذی خیال دورترها را نشان هم دهیم
تا بادهای مرده حصار گرفته را ، به تلنگر قهری ، توفان برکننده صحرا کنیم
تا در شب تیره در آغوش هم بمیریم و در سپیده الست همزاد هم زاده شویم

دستم را بگیر ، دستت را بده
تا با خاکسپاری گوشت و پوست فرسوده عادت آدم بودن ، به تماشای رویش انسانی نو برخیزیم
تخم گناه را شخم زنیم ، مراقبتش کنیم ، به نظاره اش بنشینیم 
تا گناه سر از اعماق ناخودآگاه خاک در آورد و در پرتو خورشید حقیقت بپژمرد و بمیرد
جنین های خفته در دل آبستن زمین را به ضربه سنگین دستی ، به گریه اندازیم 
تا چشمانشان برای اولین بار بروی دنیا باز شود

گلویت را پاره کن ، چشمانت را بدر
دستانم را بگیر ، دستانت را بده
تا در برزخ بودنمان ، پل آشتی بهشت و جهنم باشیم


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 92/3/13:: 6:18 عصر

ترس در ساغر جسمم جاری است
شک در آواز نگاهم پیدا
لرزه بر شعشعه ی سبز کلامم سِیلی است
قامت خسته ی صبرم بر خاک
تن رنجور غرورم خسته است

پر ترسم امشب
پر وهم
و پر از حس عجیب مُردن
رنگِ بی رنگی من، رنگ به رنگ
شعر پر شور من از شرم، شهید

پر ترسم امشب
پر انکار و ثبوت
پر سلب و ایجاب
پرم از وحشت و درد
و تهی از سر سوزن شوقی
خردلی آرامش

پشت هر خنده من هول و ولا پنهان است
پس هر گریه من حس ریا تابان است


گل من، آهوکم
من از انکار خودم می ترسم

سخن از هجمه ی سوزی است به دل
که اگر ...
اگر از پای گره بگشایم
اگر از دست رسن باز کنم
و اگر طوق ز گردن دارم
می میرم
می میرم

ولی آخر به کجا شکوه برم؟
به کجا ناله خود ساز کنم ؟
چه زمان سوز دل آواز کنم؟

که من از بودن خود می ترسم
من چه گویم ای دوست
اخوان خوب سرود:

« منشین اما با من ، منشین 
تکیه بر من مکن ، ای پرده ی طناز حریر 
که شراری شده ام 
پوپکم ! آهوکم 
گرگ هاری شده ام »

 

یاحق. کویر


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 92/3/5:: 11:4 عصر

زمان زمانِ چکامه سرائی نیست
غزل به چه کارم می آید
حال تنها وقت نظاره است و ادراک و ادراک و ادراک
میخواهم همه تن چشم باشم
همه تن گوش
و تک تک سلول هایم را به فراخوانی این حس شیرین گسیل دارم
من تک تک این لحظات را میخواهم
من به تک تک این ثانیه ها احتیاج دارم
نباید بگذارم دانه ای از آنها هدر رود
من باید حس کنم
باید بدانم
اینک آن زمانی است که تمام شعورم را محتاجم
تمام حسم را
تمام وجودم را
تمام حواسم را
من می خواهم تک تک این ثانیه ها را زندگی کنم
من اراده کرده ام باشم
بمانم
زندگی کنم
من اراده کرده ام بفهمم
بدانم
آگاه باشم

دیگر زندگی را از منظر طفل سر راهی نمی خواهم
از گذران عمر به سیاق سروده های یک لکاته نفرت دارم
گویی باران دیروز رنگ های سیاه زندگی را از قاموس من شسته است
و شاید این آفتاب است که اینگونه در دفتر خاطرات من می درخشد
به نوید حال
نه فردا
نه ... نه ... چرا شاید ؟؟؟‌
بلکه باید ...

می خواهم چرخه های تکرار را لنگ کنم
و سونامی را به زندگی ام بخوانم
او باید بیاید و مدار چرخش تهوع آور زندگی ام را درجه ای منحرف سازد
می خواهد به مسیری دیگر بروم
سازم را دوباره کوک کنم
به شور عشق
نه به سوز هجر
می خواهم دوباره آغاز کنم
از همینجا که نه
از همانجا که دیروز بودم
از آنجا که دستت را به من دادی
میخواهم فریاد بزنم
بدوم
قیصر وار بسوزم و بسازم
نه با دنیا
که دنیا را

می خواهم لحظه لحظه امروز و فردا را با تک تک سلول هایم زندگی کنم

 

یاحق. کویر


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 92/1/28:: 9:35 صبح


« روزگاری شده است
                  که به غیر از انسان
                            هیچ چیز ارزان نیست »
          :: مصدق ::


گوشه فرش کهنه این زندگانی از مردگی کمتر را بالا بزن
کلید ِ در ِ پستوی خیال را از زیر غبار های این فرش کهنه بر دار
این در ِ سالها بسته ی زنگار گرفته را باز کن


در کنج آن پستو
در گنجه فراموش خانه ذهنت
بقچه ترمه دوزی شده یادگار سالیان دور را بر دار
در میانه آن
صندوقچه کوچک موروثی مادر بزرگ را


قرآن ورق ورق شده کوچک و قدیمی را ببوس و از لای اوراق قدیمی اش
 گل برگ های خشک شده گل های محمدی بردار و ببوی
بوی خاک می دهد؟؟؟؟؟؟؟؟؟


نه این بوی توست
بوی تو که سالهاست زیر خاک مانده ای
بوی تو که سالهاست فراموش شده ای
بوی قطعه فراموش شده ی تو که سالهاست روح را در گنجه پنهان کرده ای و
 لاشه متعفن را به تزویر دو صد مَن عطر و  ادکلن به میانه بازار کشانده ای


کجایی؟
به کجا می روی؟

بنشین
خدای را لحظه ای بنشین
می خواهم بدانم
کیستی؟
یادت هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

یاحق. کویر


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 92/1/28:: 9:34 صبح


« روزگاری شده است
                  که به غیر از انسان
                            هیچ چیز ارزان نیست »
          :: مصدق ::


گوشه فرش کهنه این زندگانی از مردگی کمتر را بالا بزن
کلید ِ در ِ پستوی خیال را از زیر غبار های این فرش کهنه بر دار
این در ِ سالها بسته ی زنگار گرفته را باز


در کنج آن پستو
در گنجه فراموش خانه ذهنت
بقچه ترمه دوزی شده یادگار سالیان دور را بر دار
در میانه آن
صندوقچه کوچک موروثی مادر بزرگ را


قرآن ورق ورق شده کوچک و قدیمی را ببوس و از لای اوراق قدیمی اش
 گل برگ های خشک شده گل های محمدی بردار و ببوی
بوی خاک می دهد؟؟؟؟؟؟؟؟؟


نه این بوی توست
بوی تو که سالهاست زیر خاک مانده ای
بوی تو که سالهاست فراموش شده ای
بوی قطعه فراموش شده ی تو که سالهاست روح را در گنجه پنهان کرده ای و
 لاشه متعفن را به تزویر دو صد مَن عطر و  ادکلن به میانه بازار کشانده ای


کجایی؟
به کجا می روی؟

بنشین
خدای را لحظه ای بنشین
می خواهم بدانم
کیستی؟
یادت هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یاحق. کویر


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 91/11/30:: 7:31 عصر

آی شیخ...
دستار بر زمین بکوب
او که دیروز به کفرش فتوا دادی! خدایت که نه، خدایش چنان گوهری به عطا اکرامش کرد که لنگان خرک خیالت را یارای وصول به غبارش نیز نمی باشد.
 
آی شبیه مردان نامرد
 دستفروشان انصاف و وجدان! سیه جامگان کوته فکر بد اندیش
 او که دیروز شوکران به کامش ریختید! خدایتان که نه، خدایش دردهایی را که به جانش ریختید، چونان لرزه های شیرین تن دخترکان در بستر عشق! شیرین تر از شیرین آنچنان سهل و آسان نمود که گویی دردی نبوده تا حاجتی به درمان باشد.
 
آی سوداگران شرافت
در کاسه های خالیتان مثقالی بصیرت اگر مانده بنگرید!
او که دیروز به نام دلسوزی دلش رو سوزاندید! خدایتان که نه، خدایش چنان دلسوزی به تیمارش گمارده که به نفسی مسیحایی، دردی در دل برایش نمی گذارد حتی به پرهیز فراموشی
 
گذار شب را تنها سر سپردگان سحر می شناسند و بس
که می دانست،
که می توانست تصور کند،
 اویی را که درد در استخوانهایش خرامان خرامان اگر ره نمی سپرد! به زندگانی خود آنچنان شکی می کرد که مردگان به مردگی خود! در ابتدای خروج روح
 اینک آنچنان شعف به جانش رخنه کرده که گویی سالهاست در دامن عروسی هر روز جوان تر از دیروز خفته و غم را طلاقی سه گانه داده است.

دردی ندارد!
نه که نداشته باشد
 دارد!!!
 اما وجود همراه، مجالی برای این حس ِ غریبِ قدیم آشنا نمی گذارد تا جلوه نمایی کند
تو گویی که در مجمع حواس برای درک همه جانبه ی این اعجاز خداوندگار، هیچ حسی وقتی برای سر خاراندن ندارد! چه رسد به احساس درد
 
آری
 این است آن منی که ندیدیدش و یا دیدید و نادیده انگاشتید و گامهایتان را به عزمی راسخ نثار وجود زمین خورده اش کردید
 
آمده ام تا بگویم زنده ام
ناسالم و زخمی و خسته، اما زنده
سر پا و سرشار از شوق رسیدن
زنده ام
چه سود که علت بگویمتان و حال آنکه نفهمیده اید و نمی فهمید و نخواهید دانست الفبای فلسفه ی هستی را که دیوانگان (( جنون )) و فرزانگان (( عشق )) نامندش تنها بدانید که:

::::::::::::::::::::::: زنده ام :::::::::::::::::::::::


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 91/9/17:: 7:20 عصر

سینه به سینه
رو به رو 
چه دارم که بگویم؟ چه دارم که نثارت کنم؟
سلامی و سکوتی و دیگر هیچ...
بگذار این چشمانم باشد که میگوید آنچه زبانم را یارایش نیست.

چه دارم که بگویم؟ چه دارم که نثارت کنم؟
سکوتی و بوسه ای و دیگر هیچ...
بگذار این لبان لرزانم باشد که به تلاقی لبهایت 
گرمایی را که نگاهم نمی تواند تقدیمت کند به جانت بریزد.

چه دارم که بگویم؟ چه دارم که نثارت کنم؟
سلامی و جان سپردنی و دیگر هیچ و هیچ و هیچ ...
بگذار این جسم مذبوحم باشد که به جای لبهایم بگوید
نهایت عشقی را که برای ابرازش کلامی را قادر نمی یابم؟
و حسی را که به حملش مایه ای در خور 

چه دارم که بگویم؟ چه دارم که نثارت کنم؟
بی سلامی و کلامی...
تنی نحیف
روحی رنجور
سرمایه و ته مایه ایست که این دیوانه از این دنیا به ارث برده است
تقدیم تو
شاید این دو بتوانند برایت بگشایند راز نگاه عاشقانه ام را
و تفسیر کنند
هرم نفسهایم را
لرزه ی لبانم را
و سری که هر بار به شرم ناتوانی به پایین خم میشود
آن هنگام که بوسه ام را به سفارت آتش عشق درونی ام
به دشتستان سینه هایت می فرستم.

نقطه سر خط.

یاحق. کویر


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 91/8/28:: 12:55 عصر

خدا در خواب است
گویی جهان را به دست کودکی سپرده
ما می خورده ایم
او مستی می کند
ما خرابیم
او ...

نفیر نفرت انگیز زنگیان افسار دریده
صبح را به مغرب دوخته
شبی را نمانده
آرامی و قراری

دستان مواج کودکان ترسیده،
گلدان های لگد خورده شمعدانی،
نوای غمگین کلاغ سبز های باغ سپیدار،
نقش سیاهی بر روی چارقد سفید مادر بزرگ،
که گویی به رد کفشی میماند،
دلیل خواب آلودگی خداست

آی
کجایی؟
مردگان صف کشیده اند برای حساب و کتاب
دکانهای حاج فلان و بهمان پر شده از کفن های بی صاحب
شهر شهر مردگان است
اما همه رقصانند
عجیب است

مرده ای در صف نانوایی
مرده ای پشت میز اداره
مرده ای ایستاده بر سر چهارراه
مرده ای پشت رل تاکسی
مرده ای مرده میشورد
و زنده ای به انگ مردگی شسته می شود

کجایی ؟
صور از اسرافیل بستان
که کارش را بلد نیست
قیامت شد و او یادش نبود
بدمد و بدمد و بدمد
قضا شد، قبض روح مردگان
تاریخ انقضایمان را ببین
عمری است گذشته
و تو در خوابی

همین، نقطه سر خط

یاحق. کویر

 

 


موضوعات یادداشت

:: RSS ::
::مهر افروزی ها::

96130

::مشتی از خاک کویر::

ما تشنه لبان را غم بی آبی نیست... سراب ما را بس... چونکه فریاد دل تشنه ما اینست و بس... رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس... گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت

::گشتی در کویر::
:خواهی یافت

همچو طوفان شنی
خاک کویر را در نوردید!

::نشانی از کویر::
وسعت کویر از آن تو ای دوست، دانه ای ما را بس
::همرهان کویر::

دفترچه ممنوع
در انتظار باران
بازگشت یک دیوانه
شب آفتابی
هنوز هم تشنهء تشنگی ام
افسون سراب
زیباترین حرفت را بگو
دادار و دست نوشته های دیدار
هجرت سوی تو
خنده های ناشیانه
بهارستان
در کوچه های بیقراری
تف به هر چی عشقه
نغمه درد
تنهاترین اشک
اقیانوس اشک
صدایم کن! از پشت نفسهای گل ابریشم
سکوت آسمان
اسب وحشی
کویر خیال
و دشت است خلوتم
خیره شدم در قاب خالى فریاد و صداى شبانه ام را باد اوراق مى کند
پیام گل سرخ
زبان اشک
سکوت شب
گل همیشه عاشق
JUST FOR YOU
دخترک آسمانی
اشک شب

::آوای آشنا::
::اینجا مرا خواهی یافت::
::یادگاری از کویر::
::واحه ای از کویر::