امشب تنهای تنهایم
بی کس و غریب
امشب جای خالی دست نوازشگرت را بر گونه هایم احساس می کنم.
امشب اتاق تاریکم را
سه پنجره
به روشنائی قرص کامل ماه مهمان کرده اند،
پنجره اول را می گشایم... راحت... بدون رنج... بدون درد...
خدای من، چه ها که من از این پنجره ها نمی بینم،
این نور نور ماه نیست،
تلئلو رقص کولیان زرق و شهسواران برق،
که بد مستانه می خندند.
صدای شیهه مردان بی درد
صدای سکسکه درشکه داران سیر
نوای چکاوکهای ویلاهای شمال
جرینگ و جرینگ النگوهای آویخته شده به پای مادیان های پیر.
درد این پنجره ها بی دردیست
بی مردیست
درد بی آغوشی فرزند
درد نداشتن یار و همره.
درد بی دردیست
شکمها همه سیر است
گونه ها لبریز از سرخی آغشته به خون دریاست.
(دیدن این)،
لذتی دارد به عمر رخوت خوردن یک چای...
پنجره دیگر را می کاوم،
نور این پنجره نور ماه است
نور عشق است
نور ایثار
نور ایثار هم آغوشی مادر بیوه یک کودک بی کس
نور همجنسی عرق شرم پیشانی مادر با قطره اشک فرزند.
نور در نور است
نور باران است
خود باران است.
سقفها را بر دارید
آسمان بارانی است
این چیکه چیکه چکیدن شبنم نیست
آب باران است.
مدرکش خیسی فرش نخ نمای کف کلبه ما.
اینجا همه دردند... همه همدردند...
اینجا وصله ها می چسبد
اینجا آهوان منتظرند
اینجا مارال ها در گذرند
اینجا همه بی هویتند
اینجا همه پاکند
مطهرند.
اینجا پینه هست
مهربانی هست
اما سیب نیست
سیب را دخترک لوس پنجره همسایه بلعید.
اینجا بوی غریب کاه گل است.
اینجا پرستشگاه پیران خراب آباد است.
اینجا واویلا سراست.
اینجا سرزمین فقر است.
اینجا پیست سوار کاری خدایان زر و سرمایه است.
اینجا رنگها، رخها، درختان، گلها
همه زردند
همه پژمرده اند
خدایا چه می بینم...
کاش نمی دیدم...
کاش می توانستم نگاهم را
از این پنجره بر گیرم
ولی می دانم نمی توانم
و اما پنجره سوم:
پنجره ای رو به خدا
از پنجره دلهای فقیر پنجره دوم.
یا حق. کویر