در غروب غربت زده
در قربتی خیال انگیز
نی لبک، تنها و معصوم
در آغوش عنابی لبهایی خشکیده
می نشاند داغی صد بوسه را
بر دامن داغ دلی شکسته و مغموم
نی لبک می سراید از غریبی سایه های واپس مانده از قافلة کوچ لک لک ها
می سراید از حسرت پیردختری که می گرید،
کریستال آویزان بر تاج لباس عروسی اش را نا امیدانه
نی لبک می سراید از اسارت تنگ آبی آسمان چشمان سنجاقکی سنجاق شده
بر تابلوی شیشه ای آمیخته بر دیوار
نی لبک می سراید....
یا حق. کویر