« روی قانون چمن پا نگذاریم و نگوییم که شب چیز بدیست »
تلاشی بس سترگ
از برای تمام شدن
از برای پا نهادن در آزادی ممنوع
عمر یک حباب در ثانیه هایی انگشت شمار
به شمارش معکوس کوک می شود
و زیباییهای انعکاس و زایش بیشمار فرزندان نامشروع،
رنگ در تلائلو شفافیت یک حباب است
و غربت
حباب
نقاب
نقاب لبخندی شاد پوشانده بر درونی که تا چند قدمی مرگ،
قدم زدن می آموزد
پرواز سبکبال
و شانه هایی سر نهاده بر بالین و
آرزوهایی وزین و بزرگ
به دوش کشیده اند کوله باری سنگین از حسرت ها
راستی دزد این همه رویاها کیست؟
و سرگیجه تهوع آور یک حباب در حول مرکزیت یک هایی بی نهایت یکتا
و حباب
و تلاشی سترگ از برای تمام شدن
و بی کفایت از آه
یکی می آید
یکی می رود
یکی می آید
در تحول برق آیینه پیدایش
یکی می رود
در فرجام فرجه آفرینش
یکی می روید
در کویر سایش آرایش
یکی به خاطره می پیوندد
در حسرت نوازش
یکی ثانیه می شود
در خروار ستایش
یکی قطره می شود
در دریای نیایش
یکی جاودان می شود
در پرده نمایش
یکی می سوزد
در کنش هر واکنشی
یکی محلول می شود
در علت قانون معلول
یکی قربانی می شود
در خواب بارون زده شب
یا حق. کویر