بدون ژرنال و معیار لباسی دوختیم بر تن شریف آدمیت،
که هر تار و پودش کرور کرور رنگ در انگ است!
فرشی در زیر پایش گسترده ایم،
که هر رج آن، از لحظات عمر دخترک و پسرک وهم فروشی بافته شده،
که زنجره های وحشی روحشان اسیر و مصلوب شده،
بر خندهء زاغک نشسته بر کلاه سوراخ سوراخ مترسک سر جالیز!
ما دودمانی از آدمیت بر تندباد یغما برده ایم،
که سیب سرخ هوا نبرد!
ما خلوص عبادتی بر روح زخمی آدمیت وصله کرده ایم،
که خوابیده و نخوابیده، هر صبح علی الطلوع
با صدای ویز ویز بال مگسها بیدار،
و دست و صورت، شسته و نشسته،
به نماز و نیاز در محراب خدایان پول و لجنیت به اکراه ایستاده ایم
ما هر شب عطش عطشناک آدمیت را سیراب سراب کرده ایم،
که زندگی به هر قیمتی بی یاور نماند
ما هر روز پر رنگ تر و پر رنگ تر شدیم
و آدمیت کم رنگ تر و کم رنگ تر
و خلاصه در یک کلام و جان کلام:
به جان حضرت آدم، که آدم هم قدیمی شد
یاحق. کویر