سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش در عرصه تنهایی یک مرد غریب .. .. همه رنج و غم عالم خاک .. .. جوشن رزم نمی پوشیدند .. .. کاش در شام هم آغوشی مردی با درد .. .. بین مستان خرابات نشین .. .. یک دو تن جام نمی نوشیدند .. .. کاش در روز وصال یاران .. .. دستان خشن عادت هر روز .. .. به روی خورشید، چادر تیره شب را نمی پوشیدند .. .. توبه کردم ز هم آغوشی می،اما کاش .. .. بین پستوی فراموشی درد .. .. این همه خم به فراخوانی من .. .. دست افشان نمی جوشیدند

ای سایهء سیاه من - اشک ستاره

کویر آزاد :: 91/3/7:: 11:15 صبح

به گمکرده راهانی که سایه را سیاه می بینند و سیاه .
و سیاهی را سیاه میبینند و سیاه .
آنها که بود را در نبود گم کرده اند
و نمی دانند فرقی میان بود بود و بود نبود .

من شرمنده ام از تو ای سایه سیاه من
وفایت ...

ای همراه ، ای همسفر ، ای همراز ، رفیق سفر و شفیق حضر
راست و چپ و مستقیم و سر بالا و پایین
و در گردش و نرمش و کرنش و جنبش و جوشش و ...
همه و همه تنها و تنها این تویی که با او بامنی .

در گذر از جویباری اول تویی که به جایم خیس میشوی
در گذار آتشی اول تویی که به جایم میسوزی .
در حیرتم از وفایت ای سایه سیاه من

ای با وفا ، ای همیشه متهم دادگاه احساس نازک خیالان خودخواه
من تو را تاریک نمی دانم ، این منم که تاریکم و تو انعکاس منی .
تو آیینه ای ، صافی ، زلالی ، تاریکی از من است نه تو .

چه کس این تهمت را به تو زده که باری بر دوش منی ؟
من شرمم از این روست که باری بر دوش تو ام .
این منم که روز و شب همچون برده داران ظالم
تو را به ضرب تازیانه نورها به اسارت خود در آورده ام
و تو مجبوری به حمل این جنازه متعفن من .
بکش بار این تن زخمی سنگین را .

های ای سایه من ناچارم از استسمارت .
سالهاست که آزادت کرده ام . اما این تویی که مانده ای
در حیرتم از وفایت ای سایه سیاه من

بلندای همت را از بلندی تو در شروع تازیانه های خورشید یاد گرفته ام .
چقدر بزرگی تو ...
و دلم می گیرد آن زمان که غریبانه و مظلوم همچون کودکی از سوز آفتاب نیمروز
به زیر پای من پناه می آوری . حتی در آن حال هم با منی

شب که همه تو را نابود می دانند تو در اوج بودنی .
هنوز هم در کنار منی .
حتی اگر نوری نباشد که غیر تو را نشان دهد .
تو همیشه هستی من تورا نمی بینم .
شب که نوری برای دیدن بقیه نمی یابم تازه تو را می بینم که در کنار منی .
ازدحام نبودن اشیاء در شب بقدری است که بودن تو عجیب جلوه می کند .
و آنگاه است که تنها یک کلام بر زبانم جاری است .

در حیرتم از وفایت ای سایه سیاه من.

و دیگر هیچ. نقطه سر خط.

یاحق. کویر


موضوعات یادداشت

:: RSS ::
::مهر افروزی ها::

101796

::مشتی از خاک کویر::

ما تشنه لبان را غم بی آبی نیست... سراب ما را بس... چونکه فریاد دل تشنه ما اینست و بس... رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس... گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت

::گشتی در کویر::
:خواهی یافت

همچو طوفان شنی
خاک کویر را در نوردید!

::نشانی از کویر::
وسعت کویر از آن تو ای دوست، دانه ای ما را بس
::همرهان کویر::

دفترچه ممنوع
در انتظار باران
بازگشت یک دیوانه
شب آفتابی
هنوز هم تشنهء تشنگی ام
افسون سراب
زیباترین حرفت را بگو
دادار و دست نوشته های دیدار
هجرت سوی تو
خنده های ناشیانه
بهارستان
در کوچه های بیقراری
تف به هر چی عشقه
نغمه درد
تنهاترین اشک
اقیانوس اشک
صدایم کن! از پشت نفسهای گل ابریشم
سکوت آسمان
اسب وحشی
کویر خیال
و دشت است خلوتم
خیره شدم در قاب خالى فریاد و صداى شبانه ام را باد اوراق مى کند
پیام گل سرخ
زبان اشک
سکوت شب
گل همیشه عاشق
JUST FOR YOU
دخترک آسمانی
اشک شب

::آوای آشنا::
::اینجا مرا خواهی یافت::
::یادگاری از کویر::
::واحه ای از کویر::