آی آدمک
نشناختی؟
این منم
منتظری چشم به راه
این منم قاصد بدخبر مرگ عاطفه
این منم، همان مرد خسته
طعم گس آرزوهای ماسیده، بر دلهاش شکسته
سرو قد خمیده ی، دیروز شاداب
از میانه دریا برگشته ی تشنه
سهم غم از رزق آدمیان
این منم
منتظری چشم به راه
سینه سرخی پر شکسته
صاحب شانه های به بالا نشانه رفته
که دیگر هیچ نمی دانم
این منم
منتظری چشم به راه
جای سرخ سیلی باد زمستانی
بر گونه های گل انداخته ی کودک یتیم
شرم سیاه مرد بی چیز
آه جگر سوز مادر داغدیده
انتظار زجرآور مرگ رفیق از سرطان بدتر دیده
آری
این منم
منتظری چشم به راه
عصاره ی هر چه درد
این منم
منتظری چشم به راه
گم کرده راهی از کاروان مانده
از کاروان مانده ای مترود
سیلی خورده ی امواج تغابن
شرح بی پی نوشت حکایت مردی بر چاه
دردی در دل
این منم
منتظری چشم به راه
خسته
آرزومند آرزوهای محال
مضحکه هر چه آدم و آدمک
دلقک نشان داغ بر دل
خنده روی خونین جگر
صبر صبر صبر
این منم
شراره های سرگردان منقل باد دیده روزگار
از چاله بر خاسته ی بر چاه نشسته
پشت پا خورده از هر که بر دل نشسته
این منم
منتظری چشم به راه
تنهایی میان جمع
سودا زده ای هستی باخته
هستی باخته ای سودا زده
غارت شده ی انبان تهی
دلباخته عاشق
این منم
منتظر
خسته
نشناختی؟
یاحق. کویر