وای چه غریبانه می میرد شاپرک اسیر تارهای تاربافک،
شاپرک؟!!!
من خودم را می گویم، مرا چه به شاپرک؟
وای که چه غوغایی بود اگر تو نبودی، ای گره کور تن به روح
اگر تو نبودی، مرگ مهربان امروز میهمان جان خسته من بود
شب را به روز، روز را به شب
سر را به سینه، سینه را به سنگ
سنگ را به پیشانی، پیشانی را به کاهگل ترک خورده دیوار نا استوار خانه
همه را به هم الفتی بود دیرینه، اگر تو نبودی
خاک تشنه است، تشنه دانه ای اشک
این نهال غربت، قطره آبی می طلبد از چشمانم
می دانی؟
او تشنه نمی ماند، اگر تو نبودی
مردن که کاری ندارد،
چشم بستنی می خواهد و دل کندنی، دیگر هیچ
اما این گره روح و جسم کور نبود، اگر تو نبودی
اما خوب که می نگرم
نه روزی
نه شبی
نه سینه ای
نه دیواری
نه جسمی
نه روحی
نه شاپرکی
هیچ هیچ هیچ
هیچکدام نبودند، اگر تو نبودی
یاحق. کویر