خدا در خواب است
گویی جهان را به دست کودکی سپرده
ما می خورده ایم
او مستی می کند
ما خرابیم
او ...
نفیر نفرت انگیز زنگیان افسار دریده
صبح را به مغرب دوخته
شبی را نمانده
آرامی و قراری
دستان مواج کودکان ترسیده،
گلدان های لگد خورده شمعدانی،
نوای غمگین کلاغ سبز های باغ سپیدار،
نقش سیاهی بر روی چارقد سفید مادر بزرگ،
که گویی به رد کفشی میماند،
دلیل خواب آلودگی خداست
آی
کجایی؟
مردگان صف کشیده اند برای حساب و کتاب
دکانهای حاج فلان و بهمان پر شده از کفن های بی صاحب
شهر شهر مردگان است
اما همه رقصانند
عجیب است
مرده ای در صف نانوایی
مرده ای پشت میز اداره
مرده ای ایستاده بر سر چهارراه
مرده ای پشت رل تاکسی
مرده ای مرده میشورد
و زنده ای به انگ مردگی شسته می شود
کجایی ؟
صور از اسرافیل بستان
که کارش را بلد نیست
قیامت شد و او یادش نبود
بدمد و بدمد و بدمد
قضا شد، قبض روح مردگان
تاریخ انقضایمان را ببین
عمری است گذشته
و تو در خوابی
همین، نقطه سر خط
یاحق. کویر