سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش در عرصه تنهایی یک مرد غریب .. .. همه رنج و غم عالم خاک .. .. جوشن رزم نمی پوشیدند .. .. کاش در شام هم آغوشی مردی با درد .. .. بین مستان خرابات نشین .. .. یک دو تن جام نمی نوشیدند .. .. کاش در روز وصال یاران .. .. دستان خشن عادت هر روز .. .. به روی خورشید، چادر تیره شب را نمی پوشیدند .. .. توبه کردم ز هم آغوشی می،اما کاش .. .. بین پستوی فراموشی درد .. .. این همه خم به فراخوانی من .. .. دست افشان نمی جوشیدند

« بنام آدمی » - اشک ستاره

کویر آزاد :: 84/12/16:: 10:25 صبح

سالهاست که در انتظار تحولی شگرف
در میان آوار تردیدی بس عظیم تر از بهمن و کولاک
بال بال زده ام
در تنفس هوای دم و بازدم
باز به انتظار دم گرم همدم نشسته ام
کیست و کجاست؟
سئوالی که سالهاست از بی کسی خود، پر از تمنا پرسیده ام
ستاره ها؛ ای شما که نشسته اید بر منبر پاک آیینه ها
بسی جفا، من از خارهای سر دیوار چیده ام
ای حلقهء ساکت و خاموش درب؛
من از این ناشنوایی هیاهو و صدا
عمریست که صدای زنگدار تو را،
از بن بست کوچه ها شنیده ام
ای جلال و جبروت غنچهء گل سرخ
در عشوه و ناز فروشی تو
من تن فروشی خار را بوییده ام
و تو ای گناه کبیره ای که زاییده ای مرا
ای مادر،
من از برای ظلمت و تاریکی اولین شب قبرم
کوله باری از آتش دل بالهای پروانه خریده ام
و تو ای پدر،
من بر جاده ای که ره پویان، بر غرورت ره پیموده اند
بر فرشی از جنس سجادهء آهم
در نافلهء این قافلهء گم کرده ساربان
پیشانی ساحت ساربان را مجبور به سجده کشیده ام
من از بهر ستون بی پایهء این خانه
همچو تولد قیامت،
از مغز استخوان تا مرگ سکون لرزیده ام
در برگریزان زرد پاییز
من از برائت ماتم زدۀ برگ از درخت
به دلبستگی حلقهء اشک در وداع نگاه،
بر وصال هر چه نگاه،
بیرحمانه خندیده ام
در ملاحظهء بی ملاحظهء قار قار کلاغی در صبحی سرد
من از انجماد سرد آبی آسمان
از برای رسانیدن خبر
به چاه افتادگان این چرخ
به گردن در این چاه افتاده ام
من از برای « عافیت » لذت گم کردگان وادی بی دردان
از غم نان و درد دردمندان گفته ام
و از برای دلخوشی دردمندان
از«  عاقبت » سرد و یخی بی دردان گفته ام
من از نگاه عاقل اندر سفیه خدا به خودم،
از خجلت تلاوت آیهء یاس
همچون بریدن یک نی از نیستان
بر آتش شرر دلبستگی نالیده ام
من از سایه سار بودن سایه ای
در  یک صبح سرد زمستان
بر گونه های گلگون پسرکی آدامس فروش
بر آدم فروشی ما آدمها،
مهر « ننگت باد ای آدمی » را
با مرکب خون دل، از جان و دل
بر پیشانی آفرینش آدم کوبیده ام
من در چشمان کوری مادر زاد
ملودی سوزناکی را
در پشت پیانوی کهنهء درد
با نگاه کورکورانهء خود سروده ام
آری،
من در گزیده شدن
از خون آشامی بنام همنوع
لبم را محکوم به گزیدن دندان گزیده ام
آری، آری؛
من در کشاکش داغ هذیان و تب کودکان رو به ذلت
پیاله های لذت شرمسار مرگ را
دیوانه وار سر به بالای دار کشیده ام
من از طالع « نداری » کف دست دخترکی خوب رو
چشمان شهوت بار پیرمردی وجدان خمیده را
آویزان بر سند پول دیده ام
هان،
ای بی وفا صفت که نام مقدس انسان را به یغما برده ای
بهوش باش که
شیطان به عهد « خود » با « خدای خویش » وفا کرد و
تو هنوز به مرور غفلت خود
در همنشینی اولین مادر زمین با خواهش « خویش » دلخوشی 
 
از من به خودم و تو نصیحت:
روینده باش تا رونده شوی
خزنده باش تا خیزنده شوی
دونده باش تا یابنده شوی
روحنده باش تا رهنده شوی


یا حق. کویر



موضوعات یادداشت

:: RSS ::
::مهر افروزی ها::

101883

::مشتی از خاک کویر::

ما تشنه لبان را غم بی آبی نیست... سراب ما را بس... چونکه فریاد دل تشنه ما اینست و بس... رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس... گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت

::گشتی در کویر::
:خواهی یافت

همچو طوفان شنی
خاک کویر را در نوردید!

::نشانی از کویر::
وسعت کویر از آن تو ای دوست، دانه ای ما را بس
::همرهان کویر::

دفترچه ممنوع
در انتظار باران
بازگشت یک دیوانه
شب آفتابی
هنوز هم تشنهء تشنگی ام
افسون سراب
زیباترین حرفت را بگو
دادار و دست نوشته های دیدار
هجرت سوی تو
خنده های ناشیانه
بهارستان
در کوچه های بیقراری
تف به هر چی عشقه
نغمه درد
تنهاترین اشک
اقیانوس اشک
صدایم کن! از پشت نفسهای گل ابریشم
سکوت آسمان
اسب وحشی
کویر خیال
و دشت است خلوتم
خیره شدم در قاب خالى فریاد و صداى شبانه ام را باد اوراق مى کند
پیام گل سرخ
زبان اشک
سکوت شب
گل همیشه عاشق
JUST FOR YOU
دخترک آسمانی
اشک شب

::آوای آشنا::
::اینجا مرا خواهی یافت::
::یادگاری از کویر::
::واحه ای از کویر::