سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش در عرصه تنهایی یک مرد غریب .. .. همه رنج و غم عالم خاک .. .. جوشن رزم نمی پوشیدند .. .. کاش در شام هم آغوشی مردی با درد .. .. بین مستان خرابات نشین .. .. یک دو تن جام نمی نوشیدند .. .. کاش در روز وصال یاران .. .. دستان خشن عادت هر روز .. .. به روی خورشید، چادر تیره شب را نمی پوشیدند .. .. توبه کردم ز هم آغوشی می،اما کاش .. .. بین پستوی فراموشی درد .. .. این همه خم به فراخوانی من .. .. دست افشان نمی جوشیدند

در گذر لحظه ها - اشک ستاره

کویر آزاد :: 84/12/6:: 9:13 صبح

 

زندگی کلبه ایست ساخته از خشت لحظه ها
لحظه را باید دید، باید شناخت،
بی آنکه به زنجیرت کشند
و تمام بیان آدمی را جمله ای بیش معنا نیست:
« با لحظه ها باش، بی آنکه اسیر لحظه ها شوی »

من در لحظه ای،
صداقت و رازداری را،
در چشمان  پیرمرد فالگیری دیدم
که سیا هی بخت مرا،
در گودی دستانم دید و هیچ نگفت

در لحظه ای،
عشق را،
در پریشانی نوای ترانه چکاوکی دیدم
که بر روی نعش جفت خویش
ترانه سرایی می کرد

در لحظه ای،
غم انتظار را،
در شیدایی آوای غزل قویی زیبا دیدم
که در شب احتزار خویش
غزل سرایی می کرد

در لحظه ای،
وفا را،
در خودسوزی پروانکی دیدم
که از عشق، در آتش شعله شمعی مغرور
جان می باخت

در لحظه ای،
صبر را،
در چشمان پر حسرت کودکی فقیر دیدم
که بر دست خالی بابا نوشت، نان

در لحظه ای،
شرم را،
در عرق پیشانی بیوه زنی دیدم
که برای لقمه ای نان
عفت خویش به بازار می برد

در لحظه ای،
در گذر لحظه ها،
گدایی را دیدم خفته بر خاک
که در رویای شیرینش
شبی در کاخ می خوابید

آری، آری ای دوست 
در لحظه ای،
در گذر لحظه ها،
تو را دیدم، تنها و غریب
و بر غربت تو سالها گریستم

آری،
در لحظه ای،
در گذر لحظه ها،
دیدم و محبوس شدم و در کویر باور خویش
از درد سنگینی زنجیر لحظه ها
با فریاد خفته در سکوت خویش، باز فریاد می زنم:

 

( با لحظه ها باش، بی آنکه اسیر لحظه ها شوی )


یا حق. کویر


موضوعات یادداشت

:: RSS ::
::مهر افروزی ها::

96195

::مشتی از خاک کویر::

ما تشنه لبان را غم بی آبی نیست... سراب ما را بس... چونکه فریاد دل تشنه ما اینست و بس... رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس... گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت

::گشتی در کویر::
:خواهی یافت

همچو طوفان شنی
خاک کویر را در نوردید!

::نشانی از کویر::
وسعت کویر از آن تو ای دوست، دانه ای ما را بس
::همرهان کویر::

دفترچه ممنوع
در انتظار باران
بازگشت یک دیوانه
شب آفتابی
هنوز هم تشنهء تشنگی ام
افسون سراب
زیباترین حرفت را بگو
دادار و دست نوشته های دیدار
هجرت سوی تو
خنده های ناشیانه
بهارستان
در کوچه های بیقراری
تف به هر چی عشقه
نغمه درد
تنهاترین اشک
اقیانوس اشک
صدایم کن! از پشت نفسهای گل ابریشم
سکوت آسمان
اسب وحشی
کویر خیال
و دشت است خلوتم
خیره شدم در قاب خالى فریاد و صداى شبانه ام را باد اوراق مى کند
پیام گل سرخ
زبان اشک
سکوت شب
گل همیشه عاشق
JUST FOR YOU
دخترک آسمانی
اشک شب

::آوای آشنا::
::اینجا مرا خواهی یافت::
::یادگاری از کویر::
::واحه ای از کویر::