سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش در عرصه تنهایی یک مرد غریب .. .. همه رنج و غم عالم خاک .. .. جوشن رزم نمی پوشیدند .. .. کاش در شام هم آغوشی مردی با درد .. .. بین مستان خرابات نشین .. .. یک دو تن جام نمی نوشیدند .. .. کاش در روز وصال یاران .. .. دستان خشن عادت هر روز .. .. به روی خورشید، چادر تیره شب را نمی پوشیدند .. .. توبه کردم ز هم آغوشی می،اما کاش .. .. بین پستوی فراموشی درد .. .. این همه خم به فراخوانی من .. .. دست افشان نمی جوشیدند

ای سوخته در آتش شمع - اشک ستاره

کویر آزاد :: 85/9/21:: 8:55 صبح

هیچ از خود پرسیده ای؛
نکند در انتظارت بپوسم
نکند در تشویش گذراندن روزی دیگر بی تو، چشمانم را باز کنم

می ترسم در این روزهای رنگارنگ پائیزی، اشک در چشمانم حلقه زند و هیچ نبینم
می ترسم در شکوه همنوایی رعد آسمان و فریاد خشک خاک، گوشهایم کر باشد و چیزی نشنوم
خدا نکند که مرگ من، پل رسیدن تو باشد

من گناه شهر را، تنهایی پیردختر همسایه را
نباریدن باران را و دلتنگی روزهای بارانی را به نیامدن تو ربط داده ام
من خم شدن قاصدک را زیر خروار خروار پیغام به دیر آمدن تو نسبت داده ام

از تو می نوسیم
از دوری ات، جداییمان
حقارت بی تو ماندنم
از رفتنم و به جا ماندنت

تو در کویر بیکران هراس و وحشت
بر بیراهه های حیرت
و در پیچ های ناتمام جاده های غربت
ماندگار شدی
و مرا فرستادی در عذاب جهنم این بهشت بی دردی

علفزارهای سرسبز و تازه
ساقه ترد علف برایم چیدی و جامهای پی در پی لذت پر کردی
و ندانستی که طعم شیرین شربت و شراب
گلویم را می سوزاند
و لبانم تلخ می شوند

حرف می زنم و حرف می زنم
از تو می گویم
روزهایی که در آینه به هم خواهیم رسید
سر در هم فرو می بریم و بر سنگریزه های کف دست زمین هم خیره می شویم
_ همه شیشه ها را می شکنیم...
دستهایمان را در هم گره می کنیم و مشت هایمان را بر صورت آفتاب می کوبیم
_ چه بی حیا می سوزاند...

آنقدر می گویم و می گویم
که نمی گذارم مثل سکوت بر لبانم بنشینی
آنچنان وسوسه شده ام که طاقت گوش دادن به حرفهایم را ندارم،
تا ببینم پنهان در آغوش کلماتم چه بال و پر می زنی

در همه لحظاتم جاری هستی...
و من تنها به چند لحظه با تو بودن می اندیشم
تنها به چند لحظه با تو بودن قانعم
مرگ عطر یاس بگذار بیایم
مهلتم ده تا بیایم
فرمانم ده تا بیایم
اسمم را صدا کن
بگذار بیایم


یاحق. کویر


موضوعات یادداشت

:: RSS ::
::مهر افروزی ها::

96182

::مشتی از خاک کویر::

ما تشنه لبان را غم بی آبی نیست... سراب ما را بس... چونکه فریاد دل تشنه ما اینست و بس... رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس... گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت

::گشتی در کویر::
:خواهی یافت

همچو طوفان شنی
خاک کویر را در نوردید!

::نشانی از کویر::
وسعت کویر از آن تو ای دوست، دانه ای ما را بس
::همرهان کویر::

دفترچه ممنوع
در انتظار باران
بازگشت یک دیوانه
شب آفتابی
هنوز هم تشنهء تشنگی ام
افسون سراب
زیباترین حرفت را بگو
دادار و دست نوشته های دیدار
هجرت سوی تو
خنده های ناشیانه
بهارستان
در کوچه های بیقراری
تف به هر چی عشقه
نغمه درد
تنهاترین اشک
اقیانوس اشک
صدایم کن! از پشت نفسهای گل ابریشم
سکوت آسمان
اسب وحشی
کویر خیال
و دشت است خلوتم
خیره شدم در قاب خالى فریاد و صداى شبانه ام را باد اوراق مى کند
پیام گل سرخ
زبان اشک
سکوت شب
گل همیشه عاشق
JUST FOR YOU
دخترک آسمانی
اشک شب

::آوای آشنا::
::اینجا مرا خواهی یافت::
::یادگاری از کویر::
::واحه ای از کویر::