سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش در عرصه تنهایی یک مرد غریب .. .. همه رنج و غم عالم خاک .. .. جوشن رزم نمی پوشیدند .. .. کاش در شام هم آغوشی مردی با درد .. .. بین مستان خرابات نشین .. .. یک دو تن جام نمی نوشیدند .. .. کاش در روز وصال یاران .. .. دستان خشن عادت هر روز .. .. به روی خورشید، چادر تیره شب را نمی پوشیدند .. .. توبه کردم ز هم آغوشی می،اما کاش .. .. بین پستوی فراموشی درد .. .. این همه خم به فراخوانی من .. .. دست افشان نمی جوشیدند

شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم - اشک ستاره

کویر آزاد :: 91/6/26:: 11:24 صبح

 



سیاهی بود و سیاهی
سرد بود و سرد


بغض سنگین ابر با غرشی دهشتناک شکست، و من فرود آمدم.

قطره اشکی رها شده از ابری سیاه، رها شده ای در تند باد سرنوشت

به کجا خواهم نشست، در کدامین مامن ماوا خواهم گرفت؟
شانه استوار پیر کوهی چروکیده صورت؟

شاخسار لرزان بیدی گم کرده معشوق؟
لبهای تشنه کویری حریص و حریص و حریص؟
و یا شاید
در ازدحام قطرات دریا شده، پیشکسوتان اصالت جو؟
یا در کام تشنه گیاهی رنجور؟

نمی دانم

شاید بر صورت خیس دخترکی مغموم؟
یا در صحنه تصادف اشک یتیمی با خورده نانی خشک؟

نمی دانم

که مرا به کدامین سو می کشاند؟
من؟؟؟
یا دست بازیگر سرنوشت؟؟؟

در گریبان دریه وامصیبت این جهل کشنده دست و پا میزدم که برخلاف تصورم نرم و آرام فرود آمدم.
نه قطعه قطعه گشتم ( به سنت دیرینه باران در فرود )
نه فرو رفتم
نه ...

آرام آرام
چشمان از حدقه در آمده ام که به نور اطراف آشنا شد و با لطافت فرودگاه نرمش خو گرفت،
آنچه را که دیدم به تهمت ناروای رویای فریب سرابین نسب، محکوم به ندیدن کرد
و در این سودا چندین بار مژه ها را به دیوار پلک مخالف کوبید تا اگر اینگونه است، نباشد
و اگر نه که ناروا تهمتی دامنش را نیالاید
.

اما نه

حتی بعد از باز و بسته شدن چشمانم هم هنوز گونه های سرخش قلبم را
به میدان مسابقه با نمی دانم چه ای فرا میخواند که ناشناس بود اما باید بدو میرسید
.
دوید و دوید و دوید و ...


آنجا که نشته بودم میانه نرم و گرم و لطیف دامن پرچین رزی سرخ بود.
سرم که در دامنش قرار گرفت،
از اول بسم الله کتاب زندگی تا نقطه پایانی صفحه همنشین جلد آن طرفی معنی آرامش را بخش کردم،

بخش که نه تک تک آواهایش را هجی کردم
چه زیبا بود

چه
زیبا
بود

امروز که این را می نگارم، از آن دیرینه جان آشنا چند لحظه ای بیش گذر نکرده است.
فرزند پیوند سر من با شانه ات پسری بود که آرامش خواندیمش
و امروز فرزندی دیگر در راه، دختری یا پسری نمی دانم
اما نامش را ...
هراس
ترس
تردید
دلهره
نمی دانم یکی را خودت انتخاب کن

ولی میدانم حرف حسابش چیست
:
اگر دامن باز کنی
در صفحه ای از چین های دامنت سری ماوا گرفته که بر زمین خواهد افتاد
این اشک فرود آمده اگر بار دیگر فرود آید نمی دانم چه خواهد شد
فقط می دانم اگر به کام تشنه خاک زیر پایت تزریق شود
و با ریشه ات بالا بیاید تا لب مزر دو لبهایت و یا گردش زیبای خون در رگهایت و یا تغلای جوشش از گلبرگهایت،
خواهم آمد از اینجا تا به انتها، اگر باشد انتهایی


و گرنه که باز هم با طناب پوسیده خورشید بالا خواهم رفت تا سیاه دل ابری دیگر
و در فرود بعدی ( اگر فرودی باشد ) تنها و تنها بر لبان تشنه همان کویر حرص خواهم نشست تا بدون تو،
من هم مبحوس حبس ابد تاریکی شنهای کویر باشم
.

با من باش
تا باشم
همین

نقطه سر خط

یا حق. کویر 

 


موضوعات یادداشت

:: RSS ::
::مهر افروزی ها::

96180

::مشتی از خاک کویر::

ما تشنه لبان را غم بی آبی نیست... سراب ما را بس... چونکه فریاد دل تشنه ما اینست و بس... رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس... گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت

::گشتی در کویر::
:خواهی یافت

همچو طوفان شنی
خاک کویر را در نوردید!

::نشانی از کویر::
وسعت کویر از آن تو ای دوست، دانه ای ما را بس
::همرهان کویر::

دفترچه ممنوع
در انتظار باران
بازگشت یک دیوانه
شب آفتابی
هنوز هم تشنهء تشنگی ام
افسون سراب
زیباترین حرفت را بگو
دادار و دست نوشته های دیدار
هجرت سوی تو
خنده های ناشیانه
بهارستان
در کوچه های بیقراری
تف به هر چی عشقه
نغمه درد
تنهاترین اشک
اقیانوس اشک
صدایم کن! از پشت نفسهای گل ابریشم
سکوت آسمان
اسب وحشی
کویر خیال
و دشت است خلوتم
خیره شدم در قاب خالى فریاد و صداى شبانه ام را باد اوراق مى کند
پیام گل سرخ
زبان اشک
سکوت شب
گل همیشه عاشق
JUST FOR YOU
دخترک آسمانی
اشک شب

::آوای آشنا::
::اینجا مرا خواهی یافت::
::یادگاری از کویر::
::واحه ای از کویر::