لحظه هام منتظر مردن اين ثانيه ها
ثانيه منتظر مردن و جون کندنمه
حالا تو شعر شباي بي هدف
تنها آرزوي مرگه که ديگه همدممه
يه نگاهي مي کنم به دور و بر
مي بينم که لحظه هاي آخره
آه...داره اون لحظه خوبي ميرسه
که يه جور خواب منو با خود ميبره
ضربان قلبمو نميشنوم
نفسم تنگه و سنگينه سرم
جسم سردم ديگه مال شماها
ميرم و خاطره هامو ميبرم...بخدا ميرم
آه...روحم از تنم حالا جدا شده
ديگه دردي توي سينه ندارم
آي کسايي که دلا رو ميشکنين
شما رو با دنياتون جا ميذارم
بعد از اون لحظه خوبي تنها آرزوي من
اينه که بالا سرم گريه و زاري نکنين
شما ها بودين که خنجر روي قلب من زدين
تو رو خدا رو قلب من گل نذارين