باز شب آمد بدنها خسته شد خستگان خفتند و درها بسته شد جز در رحمت که هرگز بسته نيست عشق دگر باشد کسي دلخسته نيست شب است و سکوت است و ماه است ومن شب و خلوت و اشک اه است و من شبي چون سيه روزي ،روز من شب و ناله استخوان سوز من شب و ناله هاي نهان در گلو شب و ماندن استخوان در گلو من امشب خبر مي کنم درد را که آتش زند اين دل سرد را بگو بشکفد بغض پنهان من که گل سر زند از گريبان من مرا کشت خاموشي ناله ها دريغ از فراموشي لاله ها