سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش در عرصه تنهایی یک مرد غریب .. .. همه رنج و غم عالم خاک .. .. جوشن رزم نمی پوشیدند .. .. کاش در شام هم آغوشی مردی با درد .. .. بین مستان خرابات نشین .. .. یک دو تن جام نمی نوشیدند .. .. کاش در روز وصال یاران .. .. دستان خشن عادت هر روز .. .. به روی خورشید، چادر تیره شب را نمی پوشیدند .. .. توبه کردم ز هم آغوشی می،اما کاش .. .. بین پستوی فراموشی درد .. .. این همه خم به فراخوانی من .. .. دست افشان نمی جوشیدند

« بر بلندای مکنت» - اشک ستاره

کویر آزاد :: 86/3/12:: 12:44 عصر

خاک راهم و  این بود، سهم من از عبور تو
درد تو به جانم ماند، گرد من به جانت کو؟

نشانی های برگشت خورده دل
تمبرهای باطله خاطره
نامه های نانوشته باکره
تحریرگرانی بی انگیزه
چنگ آویخته، بر بلندای قامت عمر

به نمی توانم سر دادن مشغول
به امید را واهی پنداشتن، همخو
هوایی پر از گرگ و دریده میش
صدای زنگ دار سکوت
شماطه های کاسبانه فرصت
اندیشیدن به رغم غمهایی گمنام
الهام پاسخی پر از ابهام
خیزش چند باره اشک
کوچه هایی عاری از خش خش برگ
افسون نگاه آبی بیکران دریغ
ناله هایی نفرین زده از دودمان ارثی حسرت
باورهایی سرگذارده بر سنگ قربانگاه نفرت

همه تشنه لب
بی طاقت
در تمنای پاکی از سراب خشک بی باران
مست بوی نمناکی خاک
در پژواک گرمای دانه های درشت عرق شرم حتی در خواب
هراس نفس گیر ظلم
در هوای مسلول حصار
در شهر طاعون زده ثروت
سنگینی چرخ دنده های پیشرفت
تکیه داده بر تعظیم شانه های فسرده محنت

عاشقانی بی عشق
یاورانی بی یاور
بوی زندگی در نفس ها،... لهله
مجرمانی که دزدیده اند،
تکه نانی ز سفره ی خانه خود
مردگانی بی تب
پینه دستانشان مهر جاودانگی نقش
کمر می شکند باور
در طغیان نگاه زخمی عادت

مویه ناگویای حنجره
اشک خشکیده در خلاف خشکسالی چشم
و این قلم چوب شده، در سکون لرزان دست
و تاپ تاپ شتابان قلب
خفقان بغض شکسته در قفس
خفته در رخوت آسودگی مرگ
در توده مه آلوده و مبهمی از کسان بی کس
سیه جامگانی بهانه فروش
اسیر در چنبره‌ تارهای تنیده قسمت
سخت معترضند
بر خود بودن
بر تبعیض
بر فقر

نونهالانی فرو مانده در قدمت گرداب معصیت
ناباورانه و سهل
نوشکفته در شکوفه می شوند پرپر
مردگان، تابوت زنده های از پیش مرده بر دوش
در بدرقه، تسلی دهندگانی خود در قنداق سوگ و ماتم
در کش و قوس بیمناک روئیدن لاله ای، از خاک
می آموزند لولیدن افتان و خیزان نوزادان کرمی، چه بی باک

هان ای خاک
ای بی صفا صفت
که از آغوش دخترکی ناکام
در گوری سرد
سیری ناپذیر می گیری کام
در انتقام از تو
می آویزیم
لوح تقدیر « مرگ‌» را
بر گردن پیر گورکن تازه مرده بی گور شهر
گورمان می شود کالبد جسم

مردگانی پر از تحرک رقصان باد
و عادت ایستاده مردن درخت حکایت دیگری است
عادت دل بریدنش از خاک
اوج تشنه ماندن ریشه در جوار سفره ای از آب

یاحق. کویر


موضوعات یادداشت

:: RSS ::
::مهر افروزی ها::

101793

::مشتی از خاک کویر::

ما تشنه لبان را غم بی آبی نیست... سراب ما را بس... چونکه فریاد دل تشنه ما اینست و بس... رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس... گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت

::گشتی در کویر::
:خواهی یافت

همچو طوفان شنی
خاک کویر را در نوردید!

::نشانی از کویر::
وسعت کویر از آن تو ای دوست، دانه ای ما را بس
::همرهان کویر::

دفترچه ممنوع
در انتظار باران
بازگشت یک دیوانه
شب آفتابی
هنوز هم تشنهء تشنگی ام
افسون سراب
زیباترین حرفت را بگو
دادار و دست نوشته های دیدار
هجرت سوی تو
خنده های ناشیانه
بهارستان
در کوچه های بیقراری
تف به هر چی عشقه
نغمه درد
تنهاترین اشک
اقیانوس اشک
صدایم کن! از پشت نفسهای گل ابریشم
سکوت آسمان
اسب وحشی
کویر خیال
و دشت است خلوتم
خیره شدم در قاب خالى فریاد و صداى شبانه ام را باد اوراق مى کند
پیام گل سرخ
زبان اشک
سکوت شب
گل همیشه عاشق
JUST FOR YOU
دخترک آسمانی
اشک شب

::آوای آشنا::
::اینجا مرا خواهی یافت::
::یادگاری از کویر::
::واحه ای از کویر::