سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش در عرصه تنهایی یک مرد غریب .. .. همه رنج و غم عالم خاک .. .. جوشن رزم نمی پوشیدند .. .. کاش در شام هم آغوشی مردی با درد .. .. بین مستان خرابات نشین .. .. یک دو تن جام نمی نوشیدند .. .. کاش در روز وصال یاران .. .. دستان خشن عادت هر روز .. .. به روی خورشید، چادر تیره شب را نمی پوشیدند .. .. توبه کردم ز هم آغوشی می،اما کاش .. .. بین پستوی فراموشی درد .. .. این همه خم به فراخوانی من .. .. دست افشان نمی جوشیدند

اشک ستاره 2 - اشک ستاره

کویر آزاد :: 85/7/29:: 11:2 صبح

سوار غبار آلودهء غروب
شبنم مه آلودهء صبح
هر دو در ازدحام عبور
فرو در ژرفای خستگی
شکستهء نازکی شکنندهء تار مویی از لشکر امید
در چاوش سوار بودن
یکی بر اسب و دیگری بر برگ
یکی از یکی حریص تر
و خدا در یکی بودن یکی تر

تن خسته،
خندهء مرده بر تابوت است
گرما دیدهء ارتعاش گرمای دویده بر پوست
از تطاول بیم پیچیده در هراسی کهنسال
کور و کر تشویش آونگ ثانیه های کلنجار رنج
سرکشی به توهماتی موهوم در تودرتوی کوچه های بن بست بی خیالی
دیروز گرسنه
امروز گرسنه
فردا را هم گرسنه...

پهنای سینه در تداوم تدارک حسرت و آه
گونهء زرد در حجاب سرخ سیلی
زمینی نشسته بر بزرگواری پشت سوار
خنجری تا دسته در استتار قلب
حنجره ای بریده از اجبار برندهء سکوت
پرتورهء جدای دندان گرگ و سرخی گلوی پاره پارهء بره
بانگ جاری نیاز
بانک و حساب جاری طلا

نعش های فرش بر آستان عدالت
افسانهء رستم و زال
پس ماندهء غذای بشر و بادی در غبغب شغال
جرینگ بندرت سکه های سیاه
بر کف کاسهء طفلی خیابان خواب
لگدمال، وجدان بخواب خفتهء‌ پیاده روها
گمگشته در قیل و قال بی تفاوت بوق ممتد سواره روها

برق اشتیاق نگاهی بی رنگ
در قفای دودی عینک بر اجرای عدالت
طلب عفو و التماس جرعه ای نفس از مجرمی طناب دار بر گردن
به دست و پای چهار پایهء گریزان از تحمل پا به تن
صدف سپید دندان عاریه
در حسرت مروارید عطر سیب

 

یاحق. کویر


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 85/6/26:: 9:6 صبح

لحظه ها، آبستن حادثه ای بی اراده
خرمن طلایی باور،
شعله ور
غوطه ور
در تب عفونت زخمی کهنسال

هوای نفس ها
غرق گرداب آهن و دود
رهسپار تا بن بست انسداد
در اوج قله مقدس خشم
پیر دختری ترشیده رو، بنام تنفر زاده می شود

فرو غلطیدن قطرات درشت عرق
به ندرت عشق و عطوفت
بر وسعت جبین و پیشانی
آسمان نقره فام حقیقت تیره و طوفانی
شیاطین وسوسه با گرزهای آتشین کبر
بر فرق تعقل می کوبند
بر فرق انسان با حیوان می شورند

زمستان میهمان ناخوانده سفره بهاری دلها
لحظات ناب
بایگانی در قاب خاطره
حرمت و ندامت پیوست
در غروب هر لبخند

شمع ها، پیکره زندگی را
قطره به قطره
حسرت به دل می گریند
پروانه ها زبانه می کشند

پرستوها ز بیم برف و کولاک
عجولانه می کوچند از رخسار سبز بهار
و به بهانه فروشی قسمت
می میرند در اطراقی نافرجام
در سردی برف کوچه های نا آشنا و تو درتوی غربت

سترگ مرد غیرت
می تازد چشم و گوش بسته
بر زمین فسرده عادت
چموش اسب حسادت
دست پیش می گیرد بر جسارت قلبها
با غفلتی بی دقت

شکوفه های صورتی گیلاس
در قمار صد رنگی هر رنگ
رنگ می بازد
بر صورتکهای تکیده و زرد رنگ

بیایید، برای دمی، ثانیه ای
روح خسته زمان را در تکرار نیاکانمان نیازاریم
بیمه نامه نفرین را بر سرقفلی احساس خویش امضاء نکنیم

یکدیگر را دوست بداریم
یکدیگر را دوست بداریم

و وحشت سایه ها را به فال نیک بگیریم

« به امید اطراق در وسعت مهربانی »

 

یاحق. کویر


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 85/5/23:: 8:45 صبح

وقتی به دردی می اندیشی
وقتی گوشهء چشمت رو سیراب بلور اشکی میکنی
وقتی نذری رو در آغوش می گیری
زبونت رو آرزوی دل همهء عشاق کن
اگه دست نیاز به درگاه دوست دراز میکنی
دستگیر ما هم باش

اگه شرری از ظلم بر جسارت قلبی دیدی
بر آن باش که بدانی:
آیا باز این نور لامپهای نئون بودند که بالهای پروانهء،
ما رو به خاکستر بدل کردن؟
اگه دیگه هیچ علم و دانشی نتونست،
روح همواره عطشناک تو رو سیراب کنه،
بفهم چرا ما بی سوادیم!

اگه آه پر از حسرت ناتوانی رو شنیدی درک کن:
این موهای سپید ما،
چرا از همهء رنگای سفید دنیا، سیاه تره!

اگه چشم عاشقی رو،
بر پنجرهء خالی خانهء یارش دیدی،
فکر نکنی! خدای نکرده یارش مرده!
نه اون زنده است ـ
و به چشمان مرده ایی که به پنجره خیره مانده،
پوزخند میزنه!!!

اگه دستان پینه بستهء پدری رو دیدی،
که بجای نان، بر دیوار،
تکیه گاه شده اند تا صاحب تن خسته خود رو در غروبی دلگیر،
به خونه برسونن، مطمئن باش هنوز آخرالزمون، از راه نرسیده!

اگه کودک فقیری رو دیدی که ـ
به این دستان خالی پدرش امید بسته،
فکر نکنی نا امیدی کفره!
اگه دانه های درشت عرق رو بر گونه های سرخ کودکی در
حلبی آباد دیدی، که از شدت تب همچون ماری که خرگوش شده،
و در هذیانی گنگ و نا مفهوم، ورجه وورجه میکنه،
فکر نکنی دستگاه های تهویهء ـ
خانهء کودک دلبندی در شمال شهر از کار افتاده!! 

اگه داداش کوچکه همین کودک ـ
غرق در آتش تب رو دیدی که
با انگشتان نحیفش،
بر خاک فرش، کف اتاق نمورشان، تصویر سادهء
یک کودک خندان رو نقاشی میکنه،
فکر نکنی این خط خطی کردن ها،
تخطی از قانون جنگل ماست!

اگه لنز، نگاهت رو برای شرکت در مسابقهء،
بهترین عکس دنیا، بر بیوه زنی معصوم،
زوم کرده ایی، در حالی که خود رو آماده کرده،
تا به سکه ایی فروخته شود!
فکر نکنی او عفت فروشی میکنه،
او بند بند، روح اسیر شدهء خودش رو
به تطاول این میثاق عاریه داده ـ
تا کودک شیر خوارش، گرسنه نمونه!!

اون برق و تلوئلو شادی چشم دخترک سمج آدامس فروش، روـ
اگه در هنگامی که بسته آدامسی ازش میخری،
از شادی خالی و از خاکستری پر دیدی،
حدس بزن،
که زاغ سیاه بستنی دختر خانمی همسن خودش رو چوب میزده،
تا حالا که از دستش افتاده برداره،
ولی دریغ، اونقدر معطل کردند و نرفتند تا بستنیه ـ
بر آسفالت داغ، آب شده!
راستی برای چی این بستنی ها هم اینقدر عجول شدن برای آب شدن؟
نکنه اونا هم، مثل حرفای من، مثل آرمانهای من، آبکی تشریف دارن!!!

اگه دیدی آب از سر تمامی ساحل های، دریای غم گذشت،
فکر نکنی، ما در عزای این به آب سپاری، خاک جزیره،
پایکوبی و شادمانی نمیکنیم

من توی دل این شب، چی دارم میگم،
بابا، من دارم دروغ میگم!
همهء این حرفا، تصور ذهن بیماریه ـ
که از هنجارهای (اجتماع ستیزی) لبریزه!!!!!
شما باور نکنید...... و به زندگی شادتان بپردازین
و منو با افکار ضد و نقیضم، تنها بذارین و برین
بذارین لااقل، در خیال خودم و در خلوت تنهایی این شب
(چیزی رو که شما در اثبات اون اصراری ندارین ثابت کنم)

فقط همین.......

 

یا حق. کویر


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 85/4/18:: 8:41 صبح

برفها لهیده بر چادر یکنواختی سیاهی و سرما
پیرمردی چپیده در پوستین تنهائی خویش
همسفر با
سردی میله های آهنی یک نیمکت در پارک

ر‌ژه سواره نظام خاطرات
بر سنگ فرش پینه سنگی دستانی که
به نشانه تسلیم و ترس،
از خلق خدا
بر عرش کبریایی خدا
ره سائیده اند

اینان خدا را بنده اند،
و بنده خدایان را برده
هیچ رنگ سپیدی را بیاد نمی آورند
سراسر عمر را، غرق در سیاهی اند

سیاهی سرزمینی است که خورشید خدا بر آن نمی تابد
سیاهی سرزمینی است که پهنه آن
گستره سبز زمین را در آغوش کشیده
و این خیره چشمان
غرق، در این سیاهی
چشم به خیرگی آبی آسمان دوخته اند

چشمانی غرق، در خوابهایی بی رویا
سخت پریشان خرناسة بیداریند
و فجیعانه هراسان پوزخند هوشیاری

زمین سیاه تنهاست
و زمینیان یک زمان عرش نشین
در تقاص خاک نشینی کنون
بندگان خدا را در تصوراتی وهم
به بندگی ساده لوحی زیرکانة خویش گرفته اند

این زمینیان تمرگیده بر کرسی اشرافیت خلقت
در تعقل خویش چه خوشبختند
خدا سرشتشان را از خاک آفرید
نه از طلا!!!
که گردن طلا را زیور طلا مزّین نیست

زمین پر از وز وز مگسهای تزویر
زمین پر از سایه پرواز کرکسهای تقلید
زمین پر از خرابه های بی در و پیکر تردید
زمین پر از راست و دروغ های تهدید

تب ناباوری شقایق را قال و قیل مناجات علاج نیست
تن سوخته پروانه را شیون بی مزار شعله شمع، کفن نیست

پیرمرد آهی از اعماق کشید!
از دهشت بلندای این آه آخرین
بر شاخه ای پرید
گنجشککی که بر سکوت سنگ فرش
پر هیاهو در پی خرده نانی می دوید

برف آن شاخه
بر گودی نمناک چشمان خیره به آسمان پیرمرد خزید
او به این فکر مرد
در زیر بارش برف از آسمان به آسمان پرید...
و سپیدی آن برف نمی گنجید از شادی در پوست
چون پیرمرد در سیاهی خیال خویش نمرد

بر سنگ مختصر مزارش شهرداری نوشت
پیرمردی که در اینجا دفن است « سی قرن بدبختی کشید »

و نوادگان آن گنجشک هنوز،
از حرارت آن آه جگر سوز
هر شب جمعه در هذیان حریت پرواز
تا سحر بر سر این مزار پیاله پیاله آه را با تلاوتی حزن آلود سر می کشند

 

یا حق. کویر


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 85/4/4:: 8:30 صبح

« روی قانون چمن پا نگذاریم و نگوییم که شب چیز بدیست »

تلاشی بس سترگ
از برای تمام شدن
از برای پا نهادن در آزادی ممنوع

عمر یک حباب در ثانیه هایی انگشت شمار
به شمارش معکوس کوک می شود
و زیباییهای انعکاس و زایش بیشمار فرزندان نامشروع،
رنگ در تلائلو شفافیت یک حباب است
و غربت
حباب
نقاب

نقاب لبخندی شاد پوشانده بر درونی که تا چند قدمی مرگ،
قدم زدن می آموزد
پرواز سبکبال
و شانه هایی سر نهاده بر بالین و
آرزوهایی وزین و بزرگ
به دوش کشیده اند کوله باری سنگین از حسرت ها

راستی دزد این همه رویاها کیست؟
و سرگیجه تهوع آور یک حباب در حول مرکزیت یک هایی بی نهایت یکتا
و حباب
و تلاشی سترگ از برای تمام شدن
و بی کفایت از آه

یکی می آید
یکی می رود

یکی می آید
در تحول برق آیینه‌ پیدایش
یکی می رود
در فرجام فرجه‌ آفرینش

یکی می روید
در کویر سایش آرایش
یکی به خاطره می پیوندد
در حسرت نوازش

یکی ثانیه می شود
در خروار ستایش
یکی قطره می شود
در دریای نیایش

یکی جاودان می شود
در پرده نمایش
یکی می سوزد
در کنش هر واکنشی

یکی محلول می شود
در علت قانون معلول
یکی قربانی می شود
در خواب بارون زده شب

یا حق. کویر


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 85/3/21:: 8:45 صبح

در غروب غربت زده
در قربتی خیال انگیز

نی لبک، تنها و معصوم
در آغوش عنابی لبهایی خشکیده
می نشاند داغی صد بوسه را
بر دامن داغ دلی شکسته و مغموم

نی لبک می سراید از غریبی سایه های واپس مانده از قافلة‌ کوچ لک لک ها
می سراید از حسرت پیردختری که می گرید،
کریستال آویزان بر تاج لباس عروسی اش را نا امیدانه

نی لبک می سراید از اسارت تنگ آبی آسمان چشمان سنجاقکی سنجاق شده
بر تابلوی شیشه ای آمیخته بر دیوار

نی لبک می سراید....

 

یا حق. کویر


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 85/3/8:: 10:14 صبح

«تقدیم به ستاره ای که شبهای کویر را به روشنایی خویش مهمان کرد»

از انگارهء هر جایی ماه در آیینهء آب
یا در کرورت مرداب

تا مرگ ستاره در سوسوی اقساطی نوری بی تاب
در تابوت سربی مهتاب
تا دمی آنسوتر،...
تا ابد
فاصله من تا توست

از سراب گذر هزار چهرهء ابرکی بی باران
تا کویری از ابتدا بی پایان
مرهم رنجش بی حاصل دل
بی تحمل رنجانیدن، عادت توست

از شتاب وفای رهگذر
تا افسوس زودگذر شوقی به رنگ شادی کودکانه

از ناگزیر آمدن من
تا اختیار رفتن توست

از مردن مرگ در تفنن تنهایی یک رنگ
تا تراشیدن تندیس دل از تقابل سنگ

از فریاد تنگ دستان اسیر در قصر با شکوه زمان
تا سکوت ناتوان قاصدان قصد بر نشیمنگاه زبان
سخت بی تعلق
سخت سر بر تک
بی سئوال می ماند
در هاله ای از ابهام
پاسخ این طفلک... دل
... این طفلک... دل


یا حق. کویر


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 85/2/17:: 9:9 صبح

چشمانم را بر هم می گذارم...
پردهء سیاه پلک هایم تیرگی و سیه بختی همنوعانم را...
خودم را...
و (؟) را...
در ذق ذق مژگانم...
و رقص وحشت مردمک چشمانم...
برایم به مرثیه گذارده اند...

آری خداوندا من چشمانم را می بندم...
بر هر کس و ناکس...
بر دنیایی آکنده از زینت های تزویر...
بر آیینه دروغگوی به ظاهر راستگوی لب طاقچه...

آری پروردگارا...
من در این ظلمت روز،  پی روشنی شب می گردم...
پی لطف اقاقی_
باغچه عادت را....
شب و روز  می کاوم...

کردگارا زندگی چیست؟
زندگی آرمیدن پر پر یاس، 
بر عشوه پیرهن پیرزن بی کس همسایهء ما...

آری خدایا: زندگی!....
کم جرمی نیست...
لایق پینهء دستی...
یا عرق شرمی نیست...

زندگی ماندن نیست...
رفتن نیست...
اصلا!!!...
فرقی بین ماندن ورفتن نیست...

گفتن از درد آسان نیست
جرم ما ندیدنه ...
کر بودنه...
لال مادر زاد بودنه...

آه ای خدا ...
که تو چقدر دشمن داری...
و یک مشت بیچاره که دوستت دارن...
در حقشان دشمنند...

 

یا حق. کویر

 


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 85/2/10:: 9:36 صبح

امشب تنهای تنهایم
بی کس و غریب
امشب جای خالی دست نوازشگرت را بر گونه هایم احساس می کنم.
امشب اتاق تاریکم را
سه پنجره
به روشنائی قرص کامل ماه مهمان کرده اند،

پنجره اول را می گشایم... راحت... بدون رنج... بدون درد...
خدای من، چه ها که من از این پنجره ها نمی بینم،
این نور نور ماه نیست،
تلئلو رقص کولیان زرق و شهسواران برق،
که بد مستانه می خندند.
صدای شیهه مردان بی درد
صدای سکسکه درشکه داران سیر
نوای چکاوکهای ویلاهای شمال
جرینگ و جرینگ النگوهای آویخته شده به پای مادیان های پیر.

درد این پنجره ها بی دردیست
بی مردیست
درد بی آغوشی فرزند
درد نداشتن یار و همره.
درد بی دردیست
شکمها همه سیر است
گونه ها لبریز از سرخی آغشته به خون دریاست.
 (دیدن این)،
لذتی دارد به عمر رخوت خوردن یک چای...

پنجره دیگر را می کاوم،
نور این پنجره نور ماه است
نور عشق است
نور ایثار
نور ایثار هم آغوشی مادر بیوه یک کودک بی کس
نور همجنسی عرق شرم پیشانی مادر با قطره اشک فرزند.
نور در نور است
نور باران است
خود باران است.
سقفها را بر دارید
آسمان بارانی است
این چیکه چیکه چکیدن شبنم نیست
آب باران است.
مدرکش خیسی فرش نخ نمای کف کلبه ما.

اینجا همه دردند... همه همدردند...
اینجا وصله ها می چسبد
اینجا آهوان منتظرند
اینجا مارال ها در گذرند
اینجا همه بی هویتند
اینجا همه پاکند
مطهرند.
اینجا پینه هست
مهربانی هست
اما سیب نیست
سیب را دخترک لوس پنجره همسایه بلعید.

اینجا بوی غریب کاه گل است.
اینجا پرستشگاه پیران خراب آباد است.
اینجا واویلا سراست.
اینجا سرزمین فقر است.
اینجا پیست سوار کاری خدایان زر و سرمایه است.
اینجا رنگها، رخها، درختان، گلها
همه زردند
همه پژمرده اند
خدایا چه می بینم...
کاش نمی دیدم...
کاش می توانستم نگاهم را
از این پنجره بر گیرم
ولی می دانم نمی توانم

و اما پنجره سوم:
پنجره ای رو به خدا
از پنجره دلهای فقیر پنجره دوم.

 

یا حق. کویر


موضوعات یادداشت

کویر آزاد :: 85/2/3:: 10:57 صبح

کوله باری از اشک
بر خمیدگی شانه های مژگان چشم
نوید ظهور نیاز را، بر کوبهء درهای بستهء امید می کوبد
نهال های تنومند « !!! » آرزو کرور کرور می خشکند
زاغ ها، در عزای مرگ غرور تا قیام قیامت مشکی پوش محشور می مانند

من و تنهایی
ما و تنهایی
تنهایی و تگرگ
صدای وزوز بال مگسها
تلاطم افکار بی در و پیکرم را به دار تعویق می آویزند
ناگهان شوک
ناگهان بخود آمدن

کاش این هوشیاری را فراموشی بکام می بلعید
کاش مردمک چشمانمان به این ظلمت و تاریکی خو می گرفت
کاش در بطن مطلق دلها دگر « آه » آهی نمی کشید
کودک یتیمی بخواب هم نمی گریست
کاش سنگینی بار شانه های محنت به تقارن پرواز پر کاهی نمی رسید
کاش در تشیع ناگهان خنده ها
آبی موج به تشریح صخره ها نمی رسید
کاش ذکاوت ذکور کویر در پی آغوش قریحهء باران
از این بهار به آن بهار نمی دوید
کاش اعتبار بن بست کوچه ها،
از پس مرگ امتداد
به انتهای بلندی دیوار نمی خزید
کاش محکمهء عدالت نوع بشر
در تقاص خون یوسف
پیراهن گرگ بینوا را نمی درید
کاش در غروب بی کس عاطفه ها
دستنان پینه بسته پدر
از جیب خالی خویش، بی ریا
هدیه تولد کودکش را
از جنس« کاش» و ای « کاش » نمی خرید


یا حق. کویر


موضوعات یادداشت

:: RSS ::
::مهر افروزی ها::

101616

::مشتی از خاک کویر::

ما تشنه لبان را غم بی آبی نیست... سراب ما را بس... چونکه فریاد دل تشنه ما اینست و بس... رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس... گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت

::گشتی در کویر::
:خواهی یافت

همچو طوفان شنی
خاک کویر را در نوردید!

::نشانی از کویر::
وسعت کویر از آن تو ای دوست، دانه ای ما را بس
::همرهان کویر::

دفترچه ممنوع
در انتظار باران
بازگشت یک دیوانه
شب آفتابی
هنوز هم تشنهء تشنگی ام
افسون سراب
زیباترین حرفت را بگو
دادار و دست نوشته های دیدار
هجرت سوی تو
خنده های ناشیانه
بهارستان
در کوچه های بیقراری
تف به هر چی عشقه
نغمه درد
تنهاترین اشک
اقیانوس اشک
صدایم کن! از پشت نفسهای گل ابریشم
سکوت آسمان
اسب وحشی
کویر خیال
و دشت است خلوتم
خیره شدم در قاب خالى فریاد و صداى شبانه ام را باد اوراق مى کند
پیام گل سرخ
زبان اشک
سکوت شب
گل همیشه عاشق
JUST FOR YOU
دخترک آسمانی
اشک شب

::آوای آشنا::
::اینجا مرا خواهی یافت::
::یادگاری از کویر::
::واحه ای از کویر::