همه ارزش دست و دلم از آن بود كه عشق پناهي گردد پروازي نه گريز گاهي گردد آي عشق آي عشق چهره آبيت پيدا نيست و خنكاي مرهمي بر شعله زخمي نه شور شعله بر سرماي درون آي عشق آي عشق چهره سرخت پيدا نيست غبار تيره تسكيني بر حضور وهن و دنج رهايي بر گزير حضورساهي بر آرامش آبي و سبزه برگچه بر ارغوان آي عشق آي عشق رنگ آشنايت پيدا نيست
سلام دوست عزيز ممنونم كه خبرم مي كني . واقعه قشنگ بود اميدوارم موفق باشي.
سبز باشين.......سبزوآفتابي........