دوباره سلام...
به تماشا سوگند و به آغاز کلام....
شايد پروانه اي بودم که طبيعتش ، سوختن در آتش شمع مي باشد
پروانه اي که از خود که نه...از خاک کوير نيز پرسيد اين سوال بي جواب را...
نميدانم !!!شايد هم نه پروانه ،بلکه شقايق است که نشان دارد از تنهايي وحشت آور خويش در اين کوير بيکران
تو بي نشانه رفتي و نگفتي گلبرگهاي دل اين شقايق ميريزد در هراس اين حقيقت ، حقيقت بودن يا نبودنت...
تو بي نشانه رفتي و يک وجب خاک را با شقايق و پروانه اش در عذاب بي نشاني بودنت گذاشتي
تو حتي نشاني از سنگريزه هايت ندادي....واي به جواب سوال بي جوابم.
همچنان منتظرم تا بيايي...
نوشته ات بر دلم نشست به اين فکر ميکنم که شايد از دلي برخاسته.....